گنجور

 
اهلی شیرازی

مرا صد خار از آن نوگل اگر در دل درون آید

اگر خاری رود بیرون ز چشم من برون آید

بزهر چشم و خون دل بما جامی دهد ساقی

چه شادی بخشد آن جامی که از وی بوی خون آید

ز زخم حسرت فرهاد اگر کوه آگهی یابد

سزد کز چشمه چشمش سرشک لاله گون آید

فسون بر من مدم زاهد که من دیوانه عشقم

کجا با حال خود مجنون بتعویذ و فسون آید

در آن وادی که لیلی صورتان مجنون وشان جویند

اگر عاقل بود اهلی بزنجیر جنون آید