من مجنون نمی یابم کسی محرم به حال خود
بیار آینه تا گویم حکایت با مثال خود
خیالت اینکه با من باشی و از دیگران پنهان
مگر در سینه چاکم درآیی چون خیال خود
چنان بی طالع از یارم که فالی هم اگر گیرم
فرو شویم باشک نا امیدی نقش فال خود
من خونین جگر را سوخت گویی کوکب طالع
که همچون نافه دور افتادم از مشکین غزال خود
چو اهلی بر سر راهش مدام آیم که تا باری
سلامی گویم و هرگز نمی یابم مجال خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا وصلی نمیباید من و هجر و ملال خود
صلا زن هر که را خواهی تو دانی و وصال خود
نخواهد بود حال هیچ عاشق همچو حال من
تو گر خود را گذاری با تقاضای جمال خود
ز من شرمندهای از بسکه کردی جور میدانم
[...]
مرنج از طعنهٔ خصم و مکن عرض کمال خود
که خود عیب و هنر، بهتر کند اظهار حال خود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.