گنجور

 
اهلی شیرازی

گر صد هزار رنج و تعب باغبان برد

گل چون شکفت باد صبا از میان برد

آب بقا مجوی که ظلمات روزگار

مشکل که خضر هم بگذارد که جان برد

بر سنگ اگر کنیم نشان نام خود چه سود

ما را که سیل حادثه نام و نشان برد

عمری بخون دیده چه پروردم آن غزال؟

کز چمگ من زمانه چنان رایگان برد

اهلی تو را که قبله دو باشد نماز تو

شرمنده آن فرشته که بر آسمان برد