گنجور

 
اهلی شیرازی

پس از اجل به که روشن شود نکویی ما

گر استخوان ننماید سفید رویی ما

کنون که سنگ ملامت رسید دانستم

که خالی از سببی نیست بی‌سبویی ما

اگر شدیم چو مجنون فتیله موی ز عشق

چراغ شوق فروزد فتیله مویی ما

تو خوی و بوی که ای آهوی ختن داری

که رام ما نشوی با فرشته خویی ما

نشان پاکی دامن همین بود ای شیخ

که گریه دست ندارد ز خرقه شویی ما

ستوده ایم چو اهلی تو را به مهر ای سرو

بود که راست شود این دروغگویی ما

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
جامی

به سبز خطی یار و سفیدمویی ما

که جز به خون جگر نیست سرخرویی ما

چه غم که نافه به صحرا فکند جهوی چین

خطاست پیش خط یار نافه بویی ما

ز دوستان خدا جسته ایم چاره عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه