گنجور

 
اهلی شیرازی

پس از اجل به که روشن شود نکویی ما

گر استخوان ننماید سفید رویی ما

کنون که سنگ ملامت رسید دانستم

که خالی از سببی بی سبویی ما

اگر شدیم چو مجنون فتیله موی زعشق

چراغ شوق فروزد فتیله مویی ما

تو خو و بوی که ای آهوی ختن داری

که رام ما نشوی با فرشته خویی ما

نشان پاکی دامن همین بود ای شیخ

که گریه دست ندارد ز خرقه شویی ما

ستوده ایم چو اهلی تو را به مهر ای سرو

بود که راست شود این دروغگویی ما