گنجور

 
اهلی شیرازی

چو دل بوصل نهم جور یار نگذارد

چو یار رحم کند روزگار نگذارد

کنار من فلک از گریه خون کند جیحون

که آرزوی دلم در کنار نگذارد

تو غنچه لب چو شکفتی ز دست من رفتی

چو گل شکفت کس اورا بخار نگذارد

سموم هجر تو خواهم که تشنه لب میرم

مگر برحمت خود کردگار نگذارد

به بیقراری اهلی رقیب کرد قرار

ولی فلک همه بر یک قرار نگذارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode