گنجور

 
اهلی شیرازی

از گرد راه دل بامید تو شاد بود

کایی مگر سوار دریغا که باد بود

مردم چو قصد پرسش من کردی ای طبیب

قصد تو خود هلاک من نا مراد بود

نگشود از ابروی تو دلم گرچه زان کمان

چشم امید منتظر صد گشاد بود

ساقی من آن نیم که تو جامی مگر دهی

این جرعه شراب ز یاران زیاد بود

اهلی کجا و یاد وصال تو از کجا

این بس بود که در خیال تو آمد بیاد بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

پرپیچ و تاب و تیره بی امتداد بود

این زندگی که نسخه ای از گردباد بود

دل از سر امید اگر برنخاستی

جا تنگ بر نشستن نقش مراد بود

هر صید کام کز پی او می دوید دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه