گنجور

 
اهلی شیرازی

دور فلک که جام مرادم نمیدهد

هرگز چو خلق هم دل شادم نمیدهد

من با بتان وفا کنم ایشان جفا کنند

یارب چه شد که عدل تو دادم نمیدهد

پیوند مهر میکنم از بخت خود مدام

با دلبری که هیچ گشادم نمیدهد

میرم بیاد آن لب و وه کاین دل خراب

یک لحظه نگذرد که بیادم نمیدهد

اهلی چو صید یار شوی تشنه لب بمیر

کاین قاتل تو آب به آدم نمیدهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode