گنجور

 
اهلی شیرازی

نامهٔ شوق ترا تا به کبوتر ندهند

مرغ را ره به سر کوی تو دلبر ندهند

گر به جنت سوی مستان نگری با همه چشم

زهر چشم تو به صد شربت کوثر ندهند

سرو قدان جهان نخل مرادند ولی

به جز از سنگ ستم میوهٔ دیگر ندهند

یارب این تازه نهالان ز کدامین چمنند

که خورند از دل ما آب و به ما بر ندهند

قیمت وصل بتان گرچه بود جان اهلی

جان دهم گر بدهندم چه کنم گر ندهند