گنجور

 
اهلی شیرازی

خوبان که نیش بر جگر ریش می‌زنند

نوشی نمی‌دهند چرا نیش می‌زنند

خار از دلم به زخم زبان کی برون شود؟

بیهوده سوزنی به دل ریش می‌زنند

در حیرتم که ماه‌وَشان از چراغِ حُسن

آتش چرا به خرمن درویش می‌زنند

ره بر بتان به عقل که بندد؟ که این سپاه

اول به عقل مصلحت‌اندیش می‌زنند

پیش سگان او که ملک در حساب نیست

بیگانه مردمی که دم از خویش می‌زنند

اهلی صبور باش که مرهم‌پذیر نیست

زخمی که گل‌رخانِ جفاکیش می‌زنند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode