گنجور

 
اهلی شیرازی

نصیب ما نشد از وصل یار جز غم هیچ

بوعده یی ز دهانش خوشیم آنهم هیچ

بیا که تجربه کردیم و غیر دیدن تو

جراحت دل ما را نبود مرهم هیچ

ببوسه یی دل بیچاره یی بدست آور

کزان شکر که تو داری نمیشود کم هیچ

تو نوبهار دل و جان عاشقی بازآ

که در جهان نتوان یافت بی تو خرم هیچ

ز بزم ما شرف صحبت تو مقصودست

بهشت اگرنه مشرف بود به آدم هیچ

بیار باده بگو باد برد عالم را

که پیش همت اهلی است هردو عالم هیچ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode