گنجور

 
اهلی شیرازی

شادم اگرچه خاطرم اندوهگین ازوست

کم شادیست این که دل من غمین ازوست

آن سرو پاکدامن ازین باغ کم مباد

کاین پاک دیده را نظر پاک بین ازوست

هرگز نکرد گوشه چشم از کرم به ما

مارا اگرچه چشم کرم بیش ازین ازوست

تاخیر کشتن از پی ناکامیم کند

چون داند این که کام دل من همین ازوست

کی مرهمی زلطف نهد بر دل کسی

مهر فلک که بر همه کس زخم کین ازوست

ای دل کجا به خرمن گل نسبتش رواست

خورشید من که خرمن مه خوشه چین ازوست

اهلی بهوش باش که در حقه فلک

زهرست و خلق را طمع انگبین ازوست