گنجور

 
اهلی شیرازی

هرگز بوفا چشم خوشت جانب من نیست

میلت بمن سوخته یک چشم زدن نیست

در معرکه عشق تو هرکس که شهید است

مردست و بر او حاجت چادر ز کفن نیست

در خون جگر گردم و گلگشت من اینست

مرغ دل ما را هوس گشت چمن نیست

ایخواجه ترا گفت و شنید از پی دنیاست

من بنده عشقم بتوام هیچ سخن نیست

اهلی، اگر از شرم و حیا پرسی از آن شوخ

در غنچه سخن هست و در آن غنچه دهن نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وحشی بافقی

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

از آتش سودای تو و خار جفایت

[...]

کلیم

یک‌رنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست

سِیلم که مدارا به کسی شیوهٔ من نیست

افتادن دیوار کهن، نو شدن اوست

جز مرگ کسی در پی آبادی من نیست

خوبان نپسندند حق صحبت دیرین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه