گنجور

 
اهلی شیرازی

رقیب مانع دیدار یار من شده است

عجب ستاره نحسی دچار من شده است

برزوگار که این فتنه بود کز خط تو

بلای جان من و روزگار من شده است

بخون دیده و دل لعبتی که پروردم

چرا چو گوهر اشک از کنار من شده است

کسی که از غم عشق تو عیب من میکرد

چو دید روی ترا شرمسار من شده است

بیار باده و بی اختیارم از می کن

چرا که کار من از اختیار من شده است

از آن خوشم که چو اهلی، بباد شد خاکم

که یارش آینه صاف از غبار من شده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode