گنجور

 
اهلی شیرازی

گذشت در هوست عمر و یک نفس باقی است

هنوز تا نفسی هست این هوس باقی است

بهار عمر خزان گشت و گل برفت از باغ

هنوز مرغ مرا ناله در قفس باقی است

بسوخت با تو شکر لب رقیب روسیهم

شکر نماند مرا زحمت مگس باقی است

برفت صید مرادم ز پیش چشم و هنوز

هزار تیر ملامت ز پیش و پس باقی است

اگرچه دین و دل از دست رفت غم نبود

به پای‌بوس تو ما را چو دسترس باقی است

اگرچه سوخت چو شمع و نفس نزد اهلی

هنوز طعنه یاران هم‌نفس باقی است