اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

تاخار عشق در جگر من شکسته است

هر گل که هست در نظر من شکسته است

شوخی که بسته بود در از ناز بر همه

مست آمدست دوش و در من شکسته است

هرجا که شیشه دل پر خون عاشقی است

آن سنگدل برهگذر من شکسته است

غوغای عشق بر در و بامش ز دیگران

سنگ غم از میانه سر من شکسته است

من چون خمیده پشت نگردم که در فراق

بار چو کوه او کمر من شکسته است

دی خنده کرد آن بت و گفتا شکر فروش

اینست کز لبش شکر من شکسته است

اهلی بشاخ وصل چو بلبل کجا رسم

کز سنگ جور بال و پر من شکسته است