گنجور

 
اهلی شیرازی

بچنین جمال خوبی که تو گلعذار داری

اگرت فرشته خوانم بخدا که عار داری

من از آن سوی تو آیم که جز از تو کس ندارم

تو از آنگریزی از من که چو من هزار داری

من اگر وفا نمایم همه عمر کارم اینست

تو جفا و جور میکن بوفا چه کار داری

خطت ار چو مشک دم زد تو بروی خود میاور

که بود سیاه بختی که ازو غبار داری

تو چنین که میخرامی چمنی ز حسن و نازی

که قدی چو سرو و رویی چو گل بهار داری

چه شد ار شکار لیلی شده آهویی چو مجنون

تو بوادی محبت صد از این شکار داری

اگر از جفا بسوزد دلم اختیار دارد

دل از آن اوست اهلی تو چه اختیار داری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode