گنجور

 
اهلی شیرازی

بیا و ساقی جان شو به تشنه آبی ده

بعشق ساقی کوثر بما شرابی ده

کنونکه جام مرادت پرست سرو سهی

بنوش و جرعه خود را بدل کبابی ده

حیات خضر بگو بهترست یا می لعل

سوال میکنم از لعل خود جوابی ده

دراز دستی زلفت ز حد گذشت آخر

بگیر هندوی کج طبع را و تابی ده

ز ذره ذره گلم ساغری بساز ایچرخ

بدست شاه وشی همچو آفتابی ده

مفرح دلم از لعل ای حکیم مساز

ز لعل ناب چه حاصل شراب نابی ده

ز گنج حسن بزاهد خبر مده اهلی

نشان آن بدل افتاده خرابی ده