گنجور

 
اهلی شیرازی

ای با سگت فرشته دم از بندگی زده

تنها نه او که هرکه دم از زندگی زده

پیش رخ تو گل نشکفت بلکه باغ

آتش بنو بهار ز شرمنگی زده

مه با تو بر نیاید از آنرو هلال شد

یعنی که حلقه بر در درماندگی زده

در کوی عشق افسر جم باد می برد

خرم کسی که لاف سر افکندگی زده

اهلی تو کیستی که در محرمی زنی

در حضرتی که کعبه در بندگی زده