گنجور

 
اهلی شیرازی

تو به بزم عیش و نبود ره من در آن میانه

به چه حیله پیشت آیم چه سخن کنم بهانه

هوس فسانه یا رب شودت گهی که با من

بتو گویم از غم خود سخنی در آن فسانه

همه شب بخواب بینم بطواف کعبه خود را

چو شبی رسد بکویت سر من بر آستانه

بخدا که بیتو جایی نبود قرار و خوابم

مگر آنکه مست افتم بدر شرابخانه

دو لب تو را چو اهلی نگزد زرشک میرد

که مدام عیش دارد لب جام از آن میانه

 
 
 
بابافغانی

منمای سوار گردی به عنان تو روانه

نروم ز پیش راهت به جفای تازیانه

در خرگهت ندانم ز چه گشته ارغوانی

مگر آنکه دادخواهی زده سر بر آستانه

شب هجر بی‌تو وحشت بودم ز سایهٔ خود

[...]

حکیم سبزواری

دل مستمند و حیران بهوای آب و دانه

زحرم سرای شاهی بخرابه کرده خانه

چکنم چه سربپوشم که بهر طرف نیوشم

نرسد بگوش هوشم بجز از لبت ترانه

بحصار دیدهٔ کل همه نقش اوست حاصل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه