گنجور

 
اهلی شیرازی

تو به بزم عیش و نبود ره من در آن میانه

به چه حیله پیشت آیم چه سخن کنم بهانه

هوس فسانه یا رب شودت گهی که با من

بتو گویم از غم خود سخنی در آن فسانه

همه شب بخواب بینم بطواف کعبه خود را

چو شبی رسد بکویت سر من بر آستانه

بخدا که بیتو جایی نبود قرار و خوابم

مگر آنکه مست افتم بدر شرابخانه

دو لب تو را چو اهلی نگزد زرشک میرد

که مدام عیش دارد لب جام از آن میانه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode