گنجور

 
اهلی شیرازی

عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است

گر بمیرم دورازو کس را چه پروای من است

سوختن در آفتاب غم نه کار هر کس است

سایه من داند این محنت که همپای من است

با در و دیوار در جنگم ز مستیهای عشق

هر کجا بانگی برآید شور و غوغای من است

هر نفس نقش غلط از عشوه در کارم کند

این نه جرم اوست عیب سادگیهای من است

تلخی غم همچو اهلی بر دلم شیرین بود

آنچه پیش دیگران زهر است حلوای من است