گنجور

 
اهلی شیرازی

تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت

هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت

بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست

پیر ما دنیا و دین در خانه ترسا فروخت

بنده خوبان ز ناز هر دو کون آزاده است

هرکه عاقل بود در کوی بتان خود را فروخت

دیدمش دیشب که در کوی مغان می میخرید

آنکه زهد و پارسایی پیش ما صدجا فروخت

نقد عیش از کف مده اهلی که جنت نسیه است

از پی آن نسیه نتاون عیش خود نقدافروخت