گنجور

 
اهلی شیرازی

ما جان ز شوق وصل تو صد باره داده‌ایم

قربانی توایم و بدین کار زاده‌ایم

بر ما چو شانه تیغ زبان‌ها کشیده‌اند

تا یک گره ز سنبل زلفت گشاده‌ایم

گر دیگران ز آتش خشمت گریختند

ما همچو شمع تا دم مردن ستاده‌ایم

با ما چو چشم خویش تو در نقش بازیی

ما با تو همچو آینه یک‌لخت و ساده‌ایم

امشب که گریه نیست به آهیم مبتلا

از آب جسته‌ایم و در آتش فتاده‌ایم

ای ابر لطف مرحمتی کن که غنچه‌وار

پژمرده‌ایم و دل به شکفتن نهاده‌ایم

از ذره کمتریم چو اهلی به کوی تو

لیکن به مهرت از همه عالم زیاده‌ایم