ما جان ز شوق وصل تو صد باره دادهایم
قربانی توایم و بدین کار زادهایم
بر ما چو شانه تیغ زبانها کشیدهاند
تا یک گره ز سنبل زلفت گشادهایم
گر دیگران ز آتش خشمت گریختند
ما همچو شمع تا دم مردن ستادهایم
با ما چو چشم خویش تو در نقش بازیی
ما با تو همچو آینه یکلخت و سادهایم
امشب که گریه نیست به آهیم مبتلا
از آب جستهایم و در آتش فتادهایم
ای ابر لطف مرحمتی کن که غنچهوار
پژمردهایم و دل به شکفتن نهادهایم
از ذره کمتریم چو اهلی به کوی تو
لیکن به مهرت از همه عالم زیادهایم