گنجور

 
اهلی شیرازی

آن گوهر پاکیزه که از دیده ما رفت

در خاک فرو رفت مگر ورنه کجا رفت

آه از ستم دهر که آن گلبن از ین باغ

ناچیده گل عیش بصد خار بلا رفت

سروری بنگارید بسنگ سرخاکش

کاین سر و قدی بود بر باد فنارفت

چون همت او عالم فانی نپسندید

پا بر سر عالم زد و در ملک بقارفت

امید وفا قطع شد از عالم فانی

آنروز که در زیر گل این گنج وفا رفت

در بزم جهان دامن آن شمع نیالود

زان در حرم کعبه ارباب صفا رفت

پای همه اهلی چو درین راه بلغزد

ثابت قدم او بود که در راه خدا رفت

یارب بکمال کرم خویش بیامرز

او را که درین بتسلیم و رضا رفت