گنجور

 
ادیب الممالک

شبی در روستا مهمان خود خواند

مرا در خانه پیری طاعن السن

همی گفت ای دریغ از هوش این خلق

که نشناسد مذنب را ز محسن

گرانی زان فتاد اندر ورامین

که کشتش جمله ارزانی است بر سن

چرا باری نسوزانند سن را

مگر نشنیده اند السن بالسن

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ایرج میرزا

الهی می زد آواز ترا سن

که دیگر کس نمی‌دیدت سر سن

ملک‌الشعرا بهار

میان قریهٔ «‌دهناد» و «‌سن‌سن‌»

قصیل طاقتم را پاک زد سن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه