امیر یا غم بدرت بکاست همچو هلال
شدی ز مویه چو موی و شدی ز ناله چو نال
ز بس سرود مناعت نواختی شب و روز
زدی به کشور ناموس کوس استقلال
نگاه ترکی صیدت نمود و زلف کجی
اسیر کرد و سپردت به دست هندوی خال
شدی ذلیل محبت شکار پنجهٔ عشق
شهید غمزهٔ جادو اسیر غنج و دلال
چو مرغ زیرک رفتی به طمع دانه به دام
چو شیر نر شدی از عشق در کمند غزال
کمند عشق ندیدی که تار و پود چه سان
به قهر در گسلد از کمند رستم زال
در این کمند گر افراسیاب ترک افتد
چنان بپیچدش از غم بکشند کوپال