گنجور

 
ادیب الممالک

چکیده لعل معروق به صفحه سمنت

و یا ز رشحه می سرخ گشته پیرهنت

بطرف دامنت آلوده خون مگر صنما

خدا نکرده گریبان گرفته خون منت

شنیده ام که گلستان شده است لاله ستان

ز بسکه دست قدر لاله کاشت در چمنت

عقیق سوده است از سیم ساده ریخت و یا

عصاره گل سوری چکد ز نسترنت

ز بس به برگ سمن شاخ ارغوان کاری

دلم چو بید بلرزد ز کاهش بدنت

مگر تو آهوی چینی که بوی مشک دهد

چو خون فتد به دل تنگ نافه ختنت

درون پسته پر مغز ناردان داری

که رنگ نار گرفته است ساق نارونت

ز بسکه اشک فشاندم ز دوری رخ تو

سرشک چشم منست اینکه میرود ز تنت