گنجور

 
ادیب الممالک

چو پنچ و بیست ز سال هزار و سیصد رفت

از آنزمان که به یثرب ز مکه احمد رفت

سر آمد حکما محسن بن بوالقاسم

به میهمانی حق سوی خوان سرمد رفت

به سوق روضه رضوان روان پر نورش

بباغ خلد در آن عالم مخلد رفت

ز بیت رفعت و تمجید صدر و ضرب شکست

ز جمع حکمت و توحید اسم مفرد رفت

محقق صمدانی حکیم ربانی

امام نافذ الاحکام باسط الید رفت

دری ز درج امام الهدی علی گم شد

مهی ز برج رسول خدا محمد رفت

فغان و ناله مرغان سبز پوش چمن

بر آسمان ز نغیب غراب اسود رفت

زمانه گفت که شد شارسان علم خراب

سپهر گفت سلیمان دین ز مسند رفت

محققی که عطارد خمیده همچو کمان

بحضرتش پی تعلیم لوح ابجد رفت

بروز پنجم شهر جمادی الآخر بود

کزین رباط سفر کرد و سوی مقصد رفت

زد از مصیبت او مشتری دراعه به نیل

بسوگش افسر زرین ز فرق فرقد رفت

بماتمش ز حرم سیل اشک تا عرفات

ز بقعه نبوی تا بقیع غرقد رفت

نبیره علی و زاده پیمبر بود

وزین حظیره بدیدار جد امجد رفت

نشسته با دل بیدار در صوامع قدس

اگر چه در نظر خاکیان بمرقد رفت

امیری از پی تاریخ سال گفت ببین

که محسن بن القاسم بن احمد رفت