گنجور

 
ادیب الممالک

سخت باشد خزان سرو و سمن

خاصه در چشم بلبلان چمن

ای دریغا که شام تیره ما

بغم و غصه بود آبستن

نوجوان میرزا حسین خان آنک

داشت خوی بدیع و خلق حسن

تنش آراسته بفضل و کمال

مغزش انباشته بدانش و فن

پدر پیر را ز داغش خاست

از جگر دود و از سرا شیون

در فراقش نظام سلطنه گشت

جفت انده اسیر بیت حزن

عیش را برگسست رشته انس

صبر را بر درید پیراهن

آنکه چشم وطن برویش بود

همچو چشم منیژه بر بیژن

وطن از ماتمش فشاند خون

بر رخ از دیده چون عقیق یمن

زین سبب گشت سال تاریخش

باز بروی گریست چشم وطن