گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

ای خزیده درین سرای کهن

وی دمیده چو گل درون چمن

نکته ای گویمت که گر شنوی

شادمانی بجان و زنده بتن

آدمی را چو هفت مهر بدل

نبود کم شمار از اهریمن

مهر ناموس و زندگانی و دین

عزت و خاندان و مال و وطن

وانکه بیهوده بگذراند عمر

هست نادان و ابله و کودن

وانکه ایمان بدین خویش نداشت

از بدیهای او مباش ایمن

وانکه قدر شرف نداند باد

ذل و فقرش قبا و پیراهن

وانکه اسراف پیشه کرد بمال

نشود شمع خانه اش روشن

وآنکه حب وطن نداشت بدل

مرده ز آن خوبتر بمذهب من

ای وطن ای دل مرا ماوای

ای وطن ای تن مرا مسکن

ای وطن ای تو نور و ما همه چشم

ای وطن ای تو جان و ما همه تن

ای مرا فکرت تو در خاطر

وی مرا منت تو بر گردن

ای تراب تو بهتر از کافور

ای نسیم تو خوشتر از لادن

ای فضای تو به ز باد بهار

ای هوای تو به ز مشک ختن

ای تف غیرت تو خاره گداز

ای می همت تو مردافکن

پشه با یاری تو پیل شکار

روبه از نیروی تو شیر اوژن

ای عیون کریمه را منظر

ای عظام رمیمه را مدفن

ای غزالان شوخ را گلکشت

ای درختان سبز را گلشن

نار تو خوبتر ز برد و سلام

خار تو تازه تر ز ورد و سمن

با تو بر زهر جان ما مشتاق

بی تو با نور چشم ما دشمن

از تو گر رو کنم بدار سرور

هست در دیده ام چو بیت حزن

از هوای تو مغزم آن شنود

که رسول خدا ز باد یمن

ای بیاد تو در سرای سپنج

ای بنام تو در جهان کهن

تخت جمشید و افسر دارا

تیغ شاپور و رایت بهمن

ای بمهر تو با هزار اسف

ای براه تو با هزار شجن

خسته در هر رهی دوصد بهرام

بسته در هر چهی دوصد بیژن

ای ز شاپور و اردشیر بپای

مانده آباد دشت و باغ و چمن

ای ز بهرام و یزدگرد بجای

مانده ویران دیار و ربع و دمن

ای پی نرگس تو غرقه بخون

چشم اسفندیار روئین تن

ای سپرده هزار دستانت

خانه و آشیان بزاغ و زغن

ای پس از صدهزار رود و سرود

خواسته از سرای تو شیون

از هوای تو هر که برگردد

متوسل بود بجبت و وثن

وثنی بهتر است از آنک بصدق

نپرستد ترا بسان شمن

ای برادر بتاب از آتش ما

آن دلی را که سخت تر ز آهن

گریه کن بر وطن که گریه تو

چشم دل را همی کند روشن

بهوای وطن زنان گریند

گر نکریی تو کمتری از زن