گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

زان نبینم چشم خود کز گریه پرشد دامنش

هرکه تر شد دامنش دیگر نمی بینم منش

می دهد بر باد این گل حسن را تر دامنی

گل در آتش کی رود گر تر نباشد دامنش

گر ندارد خون من در گردن آن نامهربان

چون شود رنگین به خونم دست ها در گردنش

چشم می پوشم کنون هرگاه می بینم ز روز

آن که روشن بود چشم از نکهت پیراهنش