زان نبینم چشم خود کز گریه پرشد دامنش
هرکه تر شد دامنش دیگر نمی بینم منش
می دهد بر باد این گل حسن را تر دامنی
گل در آتش کی رود گر تر نباشد دامنش
گر ندارد خون من در گردن آن نامهربان
چون شود رنگین به خونم دست ها در گردنش
چشم می پوشم کنون هرگاه می بینم ز روز
آن که روشن بود چشم از نکهت پیراهنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف احساسات عمیق خود در مورد عشق و جدایی میپردازد. او از اشکهایی که بر دامنش ریخته میشود حرف میزند و بیان میکند که وقتی دامنش تر شود، دیگر او را نمیبیند. شاعر به زیبایی گل و تأثیر رنج و گریه بر آن اشاره میکند و میگوید اگر معشوقش به او ظلم کند، چگونه میتواند خونش را بر گردن او بریزد. در نهایت، او از یادآوری روزهایی صحبت میکند که چشمش روشن بود به خاطر عطر پیراهن معشوق.
هوش مصنوعی: به خاطر گریهای که دامنم را خیس کرده، دیگر نمیتوانم چشمانم را ببینم. هرکس که دامنش تر شده است، دیگر من را نخواهد دید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که زیبایی و لطافت این گل در معرض خطر است و اگر دامنش خیس نباشد، چگونه میتواند در آتش قرار بگیرد. به نوعی، اشاره به این دارد که اگر مراقبت و محافظتی وجود نداشته باشد، زیبایی و شادابی از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: اگر خون من بر گردن آن بیرحم نباشد، پس چگونه دستانم که به گردن اوست، رنگین خواهد شد؟
هوش مصنوعی: هم اکنون هنگامی که یاد آن روز روشن را میفهمم، چشمانم را میبندم وقتی که بوی پیراهنش را احساس میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش
فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش
چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست
خط دستورست پنداری شب آبستنش
هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان
[...]
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت
[...]
هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش
ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش
هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست
وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش
این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست
[...]
آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش
هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش
سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او
زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش
شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود
[...]
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی
دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.