گفتگویت میدهد یاد از عتاب تازهای
یار گویا دیده بهرم باز خواب تازهای
بر رخت بس بود از زلف پریشانت نقاب
از خط مشکین چرا بستی نقاب تازهای
شب بود آبستن خورشید و خورشید رخت
باشد آبستن به شب مست آفتاب تازهای
خون عشاق قدیم ار میخوری دلشان بسوز
کین شراب تازه را باید کباب تازهای
هم تر و هم تازه است این شعر خواهم شاعری
کین زمین تازه را گوید جواب تازهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.