تابم به تن از طرهٔ پیچان تو افتاد
چاکم به دل از چاک گریبان تو افتاد
گویند دلش نرم توان کرد به گریه
کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد
گر دیده گستاخ پریشان رخت دید
ز آن است که بر زلف پریشان تو افتاد
چون زخم کهن روز و شب آلوده به خون است
هر چشم که بر ناوک مژگان تو افتاد
ای دل لب او آب حیات است ندانم
چون آتش سوزان شد و در جان تو افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.