گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

زبس که یافت دلم لذت گرفتاری

به دام افتد اگر صد رهش برون آری

به جای خون همه درد و بلا ازو بچکد

اگر دل من سرگشته راه بیفشاری

سیاه گردد روز جهانیان چون شب

اگر ز چهره ی بختم نقاب برداری

نه برق باشد کز رشک چشم گریانم

فتاده آتش در جان ابراز آری

به خون بخواهد پرورد خوشه اش نه آب

بنام شوم من اردانه در زمین کاری

چو کاه بر زیر آب دیده گردانم

و گرچه هستم چون کوه در گران باری

عجب که میل کنم گرچه خون دل باشد

مرا که عمر به سر رفته در جگرخواری

گداختم تن خود تا کسم نبیند چند

به کوی دوست تردد کنم به دشواری

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

مرا بخانه خمار بر ده بسپاری

دگر مرا به غم روزگار مسپاری

نبیند چند مراده برای مستی را

که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری

قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه