گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: بسی نماند که آنچه خبر است عیان شود و همه آرزوها نقد شود و خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود و آب مشاهدت در جوی ملاطفت روان گردد قصه آب و گل نهان شود ودوست ازلی عیان گردد، کارها همچنان که دوست خواهد چنان شود دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران گردد

چگونه بخبر اکتفا کند کسیکه گرفتار عیان است و به امید قناعت چون کند او که نقد را جویان است هر دیده که از نعمت دنیا پر شد صفت عقبی در وی نگنجد و هر دیده که صفت عقبی در وی قرار گرفت آن دیده از جمال احدیت بی نصیب ماند

دلیل یافت دوستی دو گیتی بدریا افکندن است و نشان دوستی با غیر حق نپرداختن اول دوستی داغ است و آخر چراغ، اول دوستی اضطرار است و میانه انتظار و آخر دیدار

چه باشد گر خوری صد سال تیمار

چو بینی دوست را یک بار دیدار

به نام خداوندی که دانای هر ضمیر و سرمایه هر فقیر و دلگشای هر غمگین و بنده گشای هر اسیر است گناه کاران را عذرپذیر و افتادگانرا دست گیر در صنع بی نظیر و در حکم بی مشیر در خداوندی بی شبیه و در پادشاهی بی وزیر است

ای خداوندی که فلک و ملک را نگاهدارنده توئی ای بزرگی که از ماه تاماهی دارنده توئی ای کریمی که دعا را نیوشنده (شنونده) توئی وجفا را پوشنده توئی ای لطیفی که عطا را دهنده توئی و خطا را بردارنده توئی ای یکتائی که در صفت جلال و جمال پاینده توئی عاصیان را شوینده توئی و طالبانرا جوینده توئی

بنمای رهی که ره نماینده توئی

بگشای دری که در گشاینده توئی

زنگار غمان گرفت دل در بر من

بزدای ز دل که دل زداینده توئی