فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۴
ز تو کی توان جدایی چو تو هست و بودِ مایی
تو چو هست و بودِ مایی ز تو کی توان جدایی
دل خلق میربایی به کرشمههای پنهان
به کرشمههای پنهان دل خلق میربایی
مهِ روی اگر نمایی ز جهان اثر نماند
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۵
ای نسخهٔ اصل خوبی و رعنائی
سر چشمهٔ آبروی هر زیبائی
روشن بود از جمال تو هر دو جهان
پنهانی تو ز غایت پیدائی
ای حسن تو مجموعهٔ هر نیکوئی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۶
نگاه ار میکنی جان میفزائی
تغافل میکنی دل میربائی
قیامت در قیامت مینماید
قیامت را بقامت مینمائی
مرا صد غصه از دل میگشاید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۷
چه شود اگر درآیی به طریق آشنایی
ز طریق آشنایی چه شود اگر درآیی
بر بیکسی بیایی دل خستهای بجویی
دل خستهای بجویی بر بیکسی بیایی
نروی ره جدایی سپری طریق الفت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۸
الا ای که دلها نهان میربائی
کجائی کجائی کجائی کجائی
میان من و بزم وصل تو تا کی
جدائی جدائی جدائی جدائی
تو با این لطافت چنین بیمروت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۹
ای زلف تو مسکن دل شیدائی
وی روی تو مجموع همه زیبائی
جان در تن هیچکس نماند ز نهار
آن عارض و زلف را بکس بنمائی
از حسرت آن لبم بلب آمد جان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۰
گل از رخ تو وام کند زیبائی
سرو از قد تو کسب کند رعنائی
نرگس بود از چشم خوشت تازه و تر
شمشاد ز بالات کند بالائی
از پرتو روی تو بود مه روشن
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۱
بیا بیمار خود را ده شفائی
که جز تو نیست دردم را دوائی
بیا تا جان برافشانم ز شادی
که جان دادن بغم باشد بلائی
نگیرد بر تو کس زیرا که نبود
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۲
هم تو بیننده هم تو بینائی
هم تماشا و هم تماشائی
جلوه فرمای جلوه آرایان
جلوه آرای جلوه آرائی
آب و رنگ جمال زیبایان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۳
سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی
فتاد در سر من شورشی و غوغائی
شدم ز شهر برون تا بکام دل نالم
که شور را نبود چاره غیر صحرائی
بدل نواز خودم در مقام راز و نیاز
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۴
ای شاهد شاهدان کجائی
وی آب رخ بتان کجائی
ای جان هر آنچه در جهانست
وز تو روشن جهان کجائی
ای هیچ مکان ز تو تهی نه
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۵
بود گر در ما تو تنها در آئی
تو تنها در آئی و با ما در آئی
تنی چند بیجان همه چشم بر در
که تنها در آئی به تنها بر آئی
بدیوانگی سر بر آرند عشاق
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۶
خوش آندم کز در احسان در آئی
میان جمع ما خوبان در آئی
ز روی لطف در غمخانهٔ هجر
برای جان مشتاقان در آئی
ز چشم و لب کنی عشاقرا مست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۷
خوش آندم کز درم ای جان در آئی
در این غمخانهٔ هجران در آئی
شب تاریک هجرانرا کنی روز
چه خورشیدای مه تابان در آئی
ببالین غریبی دردمندی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸
سر خستگان نداری بگذار ما نیائی
غم کشتگان نداری بمزار ما نیائی
تنم از غبار گردد بره گذارت افتد
تو بگردی از ره خود بغبار ما نیائی
بغمی نیوده پا بست نشده زمامت از دست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۹
هر آن دلرا که با یاریست خوئی
ز گلذار حقیقت هست بوئی
ندارد او سر دنیا و عقبی
که دارد پای آمد شد بکوئی
دلی کوشد اسیر زلف یاری
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۰
هیچیم ما بخویش و نمودار ما توئی
ما صورتیم و معنی هشیار ما توئی
هم گوش و هم سماع توئی در سرو دماغ
هم چشم ما تو معنی دیدار ما توئی
هم تو زبان بیان تو تنطق تو میکنی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۱
ای بجهان نهان چو جان روشنی جهان توئی
از همه دیدها نهان در همه جا عیان توئی
آنکه ز جای میبرد هر نفس این دل مرا
میکشدش بهر طرف در پی این و آن توئی
آنکه چو عزم میکنم کز پی مقصدی روم
[...]