گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

از غمزه صد تیر جفا بر جان ما انداختی

دل با تو روزی دم نزد کاخر چرا انداختی؟

بردی سر از خط رضا دادی به خصم آب وفا

چون خاک، پیمان مرا در زیر پا انداختی

در کوی تو کردم وطن دل بر وفا لب بر سخن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

زین بیش دل دزدی مکن کز دل جهان پرداختی

جان بخش ما را کز دو لب صد کیسه جان پرداختی

از غمره جانها بسته ای وز غم جگرها خسته ای

با ما کنون پیوسته ای کز ما جهان پرداختی

گفتم نپردازی بدان کاری ز غم کارم به جان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

پرده از لعل بر شکر بستی

چنبر از مشگ بر قمر بستی

هر کرا خون به غمزه بگشادی

رگ جانش به گلشکر بستی

موی کردی مرا ز عشق و چو مور

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

گر ز چشم من خیالت یک زمان برخاستی

طمع دل زان طره عنبر فشان برخاستی

ور به شب گردون شنیدی ناله و افغان من

از فغان من ز گردون صد فغان برخاستی

گر نبودی بر زمین بار غمم شک نیستی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چه بد کردم که پیمانم شکستی

امید وصل در جانم شکستی

به عشوه پرده صبرم دریدی

به غمزه مهر ایمانم شکستی

چو در میدان عشقت گوی گشتم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

دریغا قصه دردت چنین مشکل نبایستی

ره درد ترا جز وصل تو منزل نبایستی

اگر چه غرقه شد کشتی به دریای غمت دل را

کنارم هر شبی از دیده چون ساحل نبایستی

مرا بهر رضای تو دلی بایستی انده کش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

گر چشم شوخ تو ز جفا خفته نیستی

کار جهان چو زلف تو آشفته نیستی

ور نیستی به همت لعل تو هیچ دل

با نوک غمزه های تو ناسفته نیستی

چوگان زدن نه کار تو بودی بر آفتاب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

باز از دو لب به عالم صد شور درفگندی

بنیاد عمر ما را یکباره بر فگندی

بر می ز پر طوطی مهری دگر نهادی

بر گل ز طوق قمری بندی دگر فگندی

گفتم که تا بد از تو خورشید وصل بر من

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

مرا فرسوده غم چند داری؟

به عشوه تا کیم خرسند داری؟

به جد می بینمت در کشتن من

به خون من مگر سوگند داری؟

مرا از تست عیش تلخ چون دهر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

چون تو از غم ندیده ای خواری

از غم ما کجا خبر داری؟

خفته ای خوش چو بخت من همه شب

تو چه دانی ز رنج بیداری؟

فارغی نیک دانم از کارم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گره مشگ بر سمن چه زنی؟

لشکر زنگ بر ختن چه زنی؟

چون تو گویی که جان نفس نزنم

من چو گویم که بوسه تن چه زنی؟

چون ز لعل تو بوسه از طلبم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

حسن او بار دگر می بینی

عکس رخسار قمر می بینی

من نبینم ز دهانش اثری

تو بگو هیچ اثر می بینی؟

از میانش به خدا بر تو دهم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

ای به حسن آفت جهان که تویی

که شناسد ترا چنان که تویی؟

همه عالم بتان عشوه دهند

نه ازین دست دلستان که تویی

از تو دور اوفتاده ام عجب است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

گر تو آنجا که تویی انده ما داشتیی

دل ما در غم و اندوه چرا داشتیی؟

همه غمخوارگی من ز جفا جویی تست

من چه غم داشتمی گر تو وفا داشتیی؟

موج خون می زندم چشم و نکردی گله هم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

می دان که باز راه ستم بر گرفته ای

کز پیش گوش زلف به خم بر گرفته ای

دریاب کار خود که ز ما دل ربوده ای

دزدیده مهر خاتم جم بر گرفته ای

هر جا که بند غم به دلی بر نهاده ای

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

تا بسته بند زلف پریشان گشاده ای

صد نافه مشگ بر گل خندان گشاده ای

ما را که دست بر رگ صد دل نهاده ایم

دل بسته ای به زلف و رگ جان گشاده ای

سینه مکن به بستن دل زان قبل که تو

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

انصاف داده‌ام که به خوبی یگانه‌ای

واندر جهان به حیله و افسون فسانه‌ای

پاکیزه‌تر ز غنچه گل بر بنفشه‌ای

پوشیده‌تر ز دانه در در خزانه‌ای

شاخی است دلبری که تو آن را شکوفه‌ای

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode