گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

گر چشم شوخ تو ز جفا خفته نیستی

کار جهان چو زلف تو آشفته نیستی

ور نیستی به همت لعل تو هیچ دل

با نوک غمزه های تو ناسفته نیستی

چوگان زدن نه کار تو بودی بر آفتاب

گره راه گوی ز آه دلم رفته نیستی

چون لاله زیر زلف تو جایی گرفتمی

گر بخت من چو نرگس تو خفته نیستی

گفتی مجیر با تو که در خون کس مشو

گر با تو این سخن دگری گفته نیستی

 
sunny dark_mode