گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

چون تو از غم ندیده ای خواری

از غم ما کجا خبر داری؟

خفته ای خوش چو بخت من همه شب

تو چه دانی ز رنج بیداری؟

فارغی نیک دانم از کارم

فارغم چون تو بر سر کاری

بار غم را چو نیک می نگرم

در خورست این جفا به سر باری

شو جفا کن که از تو تا به وفا

پاره ای راه هست پنداری

سالها شد که صید تست مجیر

برهان یا بکش چه می داری؟

رایگان از کفم مده که مرا

می کند پهلوان خریداری

نصرة الدین که روز نصرت و فتح

ملک را تیغ او دهد یاری

 
 
 
کسایی

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

مسعود سعد سلمان

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

تا کی از عشق تو کشم خواری؟

تا کی از هجر تو کنم زاری ؟

چند با من جفا کنی آخر ؟

شرم بادت ازین جفا گاری

زان دو زلف چو ابر پیوسته

[...]

انوری

با من اندر گرفته‌ای کاری

کان به عمری کند ستمکاری

راستی زشت می‌کنی با من

روی نیکو چنین کند آری

بعد از این هم بکش روا دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه