چون تو از غم ندیده ای خواری
از غم ما کجا خبر داری؟
خفته ای خوش چو بخت من همه شب
تو چه دانی ز رنج بیداری؟
فارغی نیک دانم از کارم
فارغم چون تو بر سر کاری
بار غم را چو نیک می نگرم
در خورست این جفا به سر باری
شو جفا کن که از تو تا به وفا
پاره ای راه هست پنداری
سالها شد که صید تست مجیر
برهان یا بکش چه می داری؟
رایگان از کفم مده که مرا
می کند پهلوان خریداری
نصرة الدین که روز نصرت و فتح
ملک را تیغ او دهد یاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق غم و درد شاعر میپردازد. او به معشوق خود میگوید که چون هرگز غم را تجربه نکرده، نمیتواند درد و رنج او را درک کند. شاعر به تنهایی و رنج بیداری خود اشاره میکند و از بیخبری معشوقش از رنجهایش گلایه میکند. او میداند که معشوقش از مشکلات او بیخبر است و در زندگی آرام و بیدغدغهای به سر میبرد. شاعر همچنین از معشوق میخواهد که اگرچه ممکن است ظلم کند، اما از او انتظار وفا دارد. در نهایت به اشارهای به قدرت خود و نیاز به یاری در مقابل سختیها میپردازد، و به نقش خود در پیروزیها و موفقیتها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: وقتی تو هرگز غم را تجربه نکردهای، چطور میتوانی از رنج و ناراحتی ما باخبر باشی؟
هوش مصنوعی: تو همچون من خوش خواب هستی و نمیدانی که من چه رنجی از بیداری میکشم و چه سختیهایی را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: من از کارهای خودم بیخبر و راحت هستم، چون تو مشغول کار خودت هستی.
هوش مصنوعی: وقتی به بار غم نگاه میکنم، متوجه میشوم که این رفتار ناپسند به دلیل سنگینی بار زندگی است.
هوش مصنوعی: به من ظلم کن و آزمایش کن، چرا که هنوز تا وفاداری و صداقت فاصله زیادی داریم و این را در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من در دام تو گرفتار شدهام. اگر دلیلی برای رهایی از این وضعیت داری، ارائه بده وگرنه من را رها کن.
هوش مصنوعی: مرا از خود نران که این کار باعث میشود تا من به فردی قدرتمند و برجسته تبدیل شوم که ارزشش را داری.
هوش مصنوعی: کمک به دین، روزی که پیروزی و فتح کشور را با شمشیر او به دست آورد، به یاری میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.