لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

پرده از لعل بر شکر بستی

چنبر از مشگ بر قمر بستی

هر کرا خون به غمزه بگشادی

رگ جانش به گلشکر بستی

موی کردی مرا ز عشق و چو مور

از پی خون من کمر بستی

تا نیاید خیال وصل به شب

ره خوابم به غمزه بر بستی

چون شکستی ز غم در دل من

در باغ وصال در بستی

کارگر نیست ناوک سحرم

که ره ناوک سحر بستی

گره جان کنون گشاد مجیر

که تو همت به وصل در بستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه