گنجور

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

عرض حاجت می‌کند دل خسرو ناز تو را،

نیست قانون محبت پرده ساز تو را!

چون کبوتر بسمل شوق تپیدن می‌شود

از قضا هرکس که بیند چشم شهباز تو را

رمز چشمت این بود نبود نمودن بعد ازین

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

هرکه نوشد از قضا گر جام مشحون تو را

می‌کند درس ادب نیرنگ افسون تو را

در طریق عشق اندر وسعت‌آباد جنون

نگذرد غیر از سمند وهم هامون تو را!

سرو اندر باغ سر در پای شمشاد افکند

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را

ماه در آغوش خود گم کرد خط هاله را

سرمه از بخت سیه در کام فریاد من است

از سپند ما شنیدن نیست هرگز ناله را!

داغ سودای خیال وصل تو بردم به خاک

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

هرکه در دشت جنون بیند من دیوانه را

کی شود مانند مجنون آشنا بیگانه را؟!

حسن خوبان را جلا باشد نگاه عاشقان

اعتباری نیست اینجا شمع بی‌پروانه را!

الفتی دارد خیال مار گیسویش به دل

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

تا ز عکس خویش کردی سرفراز آیینه را

باشد اندر روی تو روی نیاز آیینه را

دیده شد تا محرم نظاره رخسار تو

حیرت ما کرد آخر ترکتاز آیینه را

شمع‌سان پروانه عکس خود آرد در بغل

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

برد زلفش گرو از مشکلم آسانی را

کرد نقشی به دلم خط پریشانی را

غنچه‌اش خندد اگر هیچ نباشد قدری

پیش شفتالوی او قیمت خوبانی را!

گیر از طره او سرخط آشفته‌دلی

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

نباشد ذوق راحت کام ارباب معانی را

که سازد چرخ صرف سفله شهد مهربانی را

به نرد مهره غم اسپ مقصد را ز فرزین کن

ز کشت بی‌اثر حاصل نباشد دانه‌رانی را!

غم و شادی به عالم تو امین یک بم و زیرند

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ندارد میل الفت وضع آزادی‌پسند ما

بود چون سرو عریانی به بر ما را پرند ما

صدای محمل راه نفس شد اضطراب دل

به غیر از ناله کی خیزد دگر درد از سپند ما؟!

لب شیرین چو خسرو سرنوشت خامه ما شد

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بس که در کوه بلا هم‌سنگ فرهادیم ما

شیشه جمعیت خیل پریزادیم ما!

قصر بنیاد دل ما لایق تعمیر نیست

مخزن گنجیم و از ویرانی آبادیم ما!

آنقدر سر تا به پا صورت فراقش خوانده‌ایم

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

از هجوم اشک بر دریا گذر داریم ما

ریشه نخل امید از چشم تر داریم ما

بس که باشد جنس ما را گرمی بازار غم

گوییا دکانی از سنگ شرر داریم ما!

رهروان عشق را زاد دگر در کار نیست

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

تا به رخسار چو ماه او نظر داریم ما

یک جهان آیینه از جوهر به بر داریم ما!

غنچه لعل لبش را حاجت تفصیل نیست

نسخه‌ای از دفتر او مختصر داریم ما!

ای نصیحت‌گو مگو هرگز مرا درس ادب!

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

قامتی در زیر بار عشق خم داریم ما

نغمه‌ای از ساز دل بی زیر و بم داریم ما

خاکساری نیست کم از دستگاه اعتبار

بوریای فقر همچون تخت جم داریم ما

ساز بی‌آهنگ ما مطبوع طبع کس نشد

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بس که چون عنقا ز خاطرها فراموشیم ما

گر جهان از ما نپوشد چشم می‌پوشیم ما!

جوش شکر در نی آخر می‌کند منع صدا

از کمال شهد مضمون گرچه خاموشیم ما!

از زمین تا آسمان گر مشتری جوشد ولیک

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

هر کرا باشد گذر بر کلبه احزان ما

نشکند جز قرص مه نانی دگر از خوان ما

تا به کی بر نغمه ناساز ما گوشی نهی

کی به جز صوت فراق آید دگر زافغان ما؟!

از پر عنقا طلب کن مدعای خویشتن

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

چون نی گرفته ملک جهان را فغان ما

نبود به غیر ناله متاع دکان ما

ما عاشقیم و شهره آفاق گشته‌ایم

عالم پر است از سخن و داستان ما

در جیب فکر خلوت هستی گزیده‌ایم

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

هرکه آمد به سوی خانه ما

خواند شه‌بیت آستانه ما

ساز عشاق ما نوای تو شد

این بود تا ابد ترانه ما!

بس که مجنون وادی عشقیم

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

هر کس که رخ تو دید جانا

عاشق به تو گشت آن زمانا

مرغ دل صد هزار عاشق

در قید تو شد ز بحر دانا

تیر نگهت گذشت از جان

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای ز موج طلعتت نظاره در گرداب‌ها

حیرت آیینه باشد شوخی سیماب‌ها!

احتیاجی نیست در کویش به شمع دل مرا

شمع را نوری نباشد در شب مهتاب‌ها

فرش مخمل می‌کند سامان غفلت دم به دم

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

گر خرامد آن پری‌رو جانب گلزارها

شور محشر می‌شود در کوچه و بازارها

هر نفس در خانه دل نقش تصویرش بود

با پری هائل نمی‌گردد در و دیوارها

گردی از خاک کف پایش به هنگام وصال

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

عمرها شد می‌زنم در راه عشقش گام‌ها

رفتن رنگ است از ما بستن احرام‌ها

اعتبار ما و من از نشئه کیف و کم است

فال فرصت می‌زند هر دم صدای جام‌ها

سرخ و زرد این جهان را حاجت اکسیر نیست

[...]

طغرل احراری
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۵
sunny dark_mode