گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

این است نهان از نمک آن تازه جوان را

کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را

آهوی ختایی فکند نافه بصحرا

گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را

خامان دل آسوده که از داغ ملامت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را

جان تازه کند دیدن بت برهمنان را

عاشق که در آتش نرود چون زن هندو

نامش ننهی مرد که ننگ است زنان را

در خیل بتان چشم تو تا زد مژه برهم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را

کو شمع که آتش زند این بوالهوسان را

ای گل که دمد از نفست بوی بنفشه

زنهار مکن همد خود هیچ کسان را

خونابه حسرت همه تاچند خورم من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

از بس که خورم بر جگر از طعنه سنان‌ها

خون شد جگر ریش من از زخم زبان‌ها

دانی که چه بس تیر نهان خورده‌ام از تو

پیش آی که تا باز دهم با تو نشان‌ها

من با تو چه گویم که زمانی که تو آیی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

چون رنجه شود خوی تو از همسری ما

محرومی ما به بود از محرمی ما

ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی

باشد که کمال تو به بیند کمی ما

ترسم که تو ای آهوی وحشی بگریزی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای خضر که همدم شده‌ای آب بقا را

زنهار به یاد آر لبِ تشنهٔ ما را

زهر است غمت گر نَبُوَد وعدهٔ بوسی

بی‌چاشنیِ خون خورم این زهر بلا را

گل از تو چنان شد که به صد دیده چو شبنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

کوی تو که من از همه کس واپسم آنجا

معراج مراد است کجا می رسم آنجا

هر کس سخن همنفسی پیش تو گوید

ازمن که کند یاد که من بی کسم آنجا

در گلشن کوی تو من خار چه ارزم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را

کاتش زده در رشته جان شمع فلک را

دامان ملک گرچه نیالود درین خاک

بر خاک نشینان تو رشک است ملک را

از حسرت ماه تو که بر اوج سماک است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت

بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت

دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش

چشمی سوی ما کرد که عقل از سر ما رفت

هر غمزه که زد چشم خوشت صید دلی کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است

المنه لله که در میکده بازست

ای خواجه تو از ناز بر افلاک کشی سر

درخاک نشستن صفت اهل نیازست

محبوب دل آنست که چشمش سوی خود نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست

عاشق که بود سایه نشین مرد بلا نیست

کس را نبود این غم جان سوز که ماراست

وین غم همه زان است که کس را غم ما نیست

دارد دل ما از تو تمنای نگاهی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

در عهد تو آسوده کس از داغ ستم نیست

گر سنگ سیاه است که بی آتش غم نیست

خاک قدمت هرکه شود بگذرد از عرش

ای خاک بر آن سر که ترا خاک قدم نیست

آزار دل ما مکن ای گل که حرام است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

باز از سر زلف دل آشفته خبر یافت

هر رشته مقصود که گم کرد، دگر یافت

صد قافله گر سعی برد در ره کعبه

در کعبه رسد آنکه سر کوی تو دریافت

در ظلمت هجران تو با مشعل خورشید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

وقت طرب ایام گل و موسم کشت است

میخانه ما در همه ایام بهشت است

بی یاد تو در هیچ مقامی نه نشستم

گر گوشه محراب و گر کنج کنشت است

سر تا قدمی روشنی دیده چو خورشید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست

خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست

تا کار دل ما بکجا میرسد آخر

کز غمزه خون ریز جوانان حذرش نیست

اکنون که به عاشق کشی آن شوخ خبر داد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

بر صید حرم تیغ مزن زانکه حرام است

کار دل صد خسته به یک غمزه تمام است

در خیل محبان تو مجنون که شناسد؟

عشاق تو بسیار، بگوییم کدام است

جام جم ما درد سفال سگ او بس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است

کان نمکی هر چه تو داری نمکین است

گر بحر بلا موج زند باک ندارم

بیمی اگرم هست از آن چین جبین است

تا روی زمین زیر کف پای تو به دید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

ما گرچه گداییم وفا در خور ما نیست

حیف است که یاری چو ترا هیچ وفا نیست

صاف می عشرت همه را داد وصالت

چون دور من آمد بجز از درد جفا نیست

هرچند به خشمی مکشم تیر خود از دل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

امروز در لطف به روی همه بازست

کان نرگس سرمست به سوی همه بازست

تا جرعه جام تو نصیب که کند بخت؟

کاندر پی این جرع گلوی همه بازست

ازدر سگ کویت نرود با همه خواری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

در کوی تو از دست رقیبان گذرم نیست

ورهم گذرم هست مجال نظرم نیست

گر تیغ رسد بر سرم از عشق ننالم

من عاشق و رندم ز سر خود خبرم نیست

تا مرغ گلستان توام نیست زمانی

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۱۲