عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲
ای عشق تو پیشوای دردم
وی درد تو هر زمان و هر دم
آیینهٔ عارضت سیه شد
کز حد بگذشت آه سردم
یک لحظه بر من آی آخر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴
تا بر رخ تو نظر فکندم
بنیاد وجود برفکندم
مرغی بودم به دست سلطان
از دست تو بال و پر فکندم
هرچیز که داشتم تر و خشک
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵
تا عشق تو را به جان ربودم
بی درد تو یک نفس نبودم
از روز ازل هنوز مستم
وز شوق الست در سجودم
گفتی که جمال خود نمایم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶
تا عشق تو سوخت همچو عودم
یک ذره نماند از وجودم
تا بگذشتی چو باد بر من
بر خاک فتاده در سجودم
یک لحظه ز تو نمیشکیبم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲
من با تو هزار کار دارم
جانی ز تو بی قرار دارم
شبهای وصال میشمردم
تا حاصل روزگار دارم
گفتی که فراق نیز بشمر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷
دل رفت وز جان خبر ندارم
این بود سخن دگر ندارم
گرچه شدهام چو موی بی او
یک موی ازو خبر ندارم
همچون گویم که در ره او
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷
پشتا پشت است با تو کارم
تو فارغ و من در انتظارم
ای موی میان بیا و یکدم
سر نه چو سرشک در کنارم
دیری است که با توام قراری است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹
با این دل بی خبر چه سازم
جان میسوزدم دگر چه سازم
از دست دل اوفتادهام خوار
چون خاک بدر بدر چه سازم
بس حیله که کردم و نیامد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵
ای عشق تو قبلهٔ قبولم
کرده غم تو ز جان ملولم
خورشید رخت بتافت یک روز
تا کرد چو ذرهٔ عجولم
میتافت پیاپی و دمادم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷
از عشق در اندرون جانم
دردی است که مرهمی ندانم
بی روی کسی که کس ندید است
خونابه گرفت دیدگانم
از بس که نشان از تو بجستم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸
چون نام تو بر زبان برانم
صد میل به یک زمان برانم
بر نام تو در میان خشکی
کشتی روان روان برانم
زین دریاها که پیش دارم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹
گر در سر عشق رفت جانم
شکرانه هزار جان فشانم
بی عشق اگر دمی برآرم
تاریک شود همه جهانم
تا دور فتادهام من از تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲
ای برده به زلف کفر و دینم
وز غمزه نشسته در کمینم
سرگشته و سوکوار از آنم
شوریده و خسته دل ازینم
تا دایره وار کرد زلفت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳
تا ما ره عشق تو سپردیم
صد بار به زندگی بمردیم
ما را ز دو کون نیم جان بود
در عشق تو هم به تو سپردیم
بس روز که در هوای رویت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴
تا دردی درد او چشیدیم
دامن ز دو کون در کشیدیم
با هم نفسی ز درد عشقش
در کنج فنا بیارمیدیم
بر بوی یقین که بو که بینیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸
تا ما سر ننگ و نام داریم
بر دل غم تو حرام داریم
تو فارغ و ما در اشتیاقت
بیچارگیی تمام داریم
ز اندیشهٔ آنکه فارغی تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹
ما ننگ وجود روزگاریم
عمری به نفاق میگذاریم
محنتزدگان پر غروریم
شوریدهدلان بیقراریم
در مصطبه عور پاکبازیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵
بر هرچه که دل نهاده باشیم
در مشرکی اوفتاده باشیم
گر بر کامی سوار گردیم
حالی ز دو خر پیاده باشیم
صد عمر اگر به سر باستیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸
اکنون که نشانهٔ ملامیم
وانگشت نمای خاص و عامیم
تا کی سر نام و ننگ داریم
زیرا که نه مرد ننگ و نامیم
در شهر ندا زنیم و گوییم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵
گر مردی خویشتن ببینیم
اندر پس دوکدان نشینیم
دیگر نزنیم لاف مردی
وز شرم ره زنان گزینیم
کاری عجب اوفتاده ما را
[...]