گنجور

 
عطار

تا ما ره عشق تو سپردیم

صد بار به زندگی بمردیم

ما را ز دو کون نیم جان بود

در عشق تو هم به تو سپردیم

بس روز که در هوای رویت

بگسسته نفس نفس شمردیم

بس شب که چو شمع در فراقت

دل پر آتش به روز بردیم

ای ساقی جان بیا که دیری است

تا در پی نیم جرعه دردیم

آبی در ده که این بیابان

در گرمی و تشنگی سپردیم

بی روی تو هر میی که خوردیم

خون گشت و ز روی خود ستردیم

عطار مکن به درد گرمی

چون از دم سرد تو فسردیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۰۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

در عشق قدیم سال خوردیم

وز گفت حسود برنگردیم

زین دمدمه‌ها زنان بترسند

بر ما تو مخوان که مرد مردیم

مردانه کنیم کار مردان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه