عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی
هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک
کدام دل که ز جور تو دست بر سر نیست؟
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸
دلی، که آتش عشق تواش بسوزد پاک
ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک؟
به بوی آنکه در آتش نهد قدم روزی
هزار سال در آتش قدم زند بیباک
گرت بیافت در آتش کجا رود به بهشت؟
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹
گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک
زمینیان همه دامن کشند بر افلاک
به من نگر، که به من ظاهر است حسن رخت
شعاع خور ننماید، اگر نباشد خاک
دل من آینهٔ توست، پاک میدارش
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟
به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟
اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون
که بیتو زار چنان شد که: من نگویم چون؟
ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟
چنان که هر که ببیند برو بگرید خون
بمانده بی رخ زیبای خویش دشمن کام
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
چو دل ز دایرهٔ عقل بی تو شد بیرون
مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟
دلم، که از سر سودا به هر دری میشد
چو حلقه بین که بمانده است بر در تو کنون
کسی که خاک درت دوستتر ز جان دارد
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟
چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟
چه شد که جان حزینم ز غصه خون کردی؟
نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
بگو نظارگیان را صلای جانبازی
ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی
که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی
نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱
چنانم از هوس لعل شکرستانی
که میبرآیدم از غصه هر نفس جانی
امید بر سر زلفش به خیره میبندم
چگونه جمع کند خاطر پریشانی؟
در آن دلی، که ندارم، همیشه مییابم
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی
بیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی
بیا، که بیتو دلم راحتی نمییابد
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی
وصال تو هوس عاشقان شیدایی
عروس حسن تو را هیچ در نمییابد
به گاه جلوهگری دیدهٔ تماشایی
بدین صفت که تویی بر جمال خود عاشق
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟
ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق
ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
مرا تو عمر عزیزی و رفتهای ز برم
[...]
عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - ایضاله
هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان
که مست بودم از آن می که جام اوست جهان
به کام دوست می مهر دوست میخوردم
در آن نفس که ز جان جهان نبود نشان
به چشم یار رخ خوب یار میدیدم
[...]
عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - ایضاله
منم ز عشق سر از عرش برتر آورده
به زیر پای سر نه فلک درآورده
به بحر نیستی از بیخودی فرو رفته
سر خودی ز در بیخودی در آورده
نهاده پای طرب بر سر بساط نیاز
[...]
عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱
میان یک دله یاران بسی حکایتهاست
که آن سخن به زبان قلم نیاید راست
چه دانم و چه نمایم؟ چه گویم و چه کنم؟
که جان من ز غم عاشقی بخواهد کاست
عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳
به طعنه گفت مرا دوستی که: ای زراق
چرا همیشه شکایت کنی ز دست فراق؟
وصال یار نبودت فراق را چه کنی؟
نشان عشق نداری، چه لافی از عشاق؟
بسی بگفت ازینگونه، گفتمش: بشنو
[...]