کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟
ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق
ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
مرا تو عمر عزیزی و رفتهای ز برم
چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی
زبان گشاده، کمر بستهایم، تا چو قلم
به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی
به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من
چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی
نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل
درآمده است به سر، با وجود دانایی
درم گشای، که امید بستهام در تو
در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی
به آفتاب خطاب تو خواستم کردن
دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی
سعادت دو جهان است دیدن رویت
زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به احساس عمیق تنهایی و عشق میپردازد. شاعر از درد و غم ناشی از جدایی سخن میگوید و آرزو میکند که عمر عزیزش دوباره به او بازگردد. وی با اشاره به قلم، بیان میکند که آماده است تا هر خدمتی را که معشوق بخواهد، انجام دهد. شاعر تأکید میکند که عقل و داناییاش مانع عشقش نشده و او امیدوار است که معشوقش به او توجه کند. در پایان، او زیبایی و سعادت را در دیدن چهره معشوقش میداند و آرزو میکند که او این سعادت را به او ارزانی دارد.
هوش مصنوعی: تنهاییام به جایی رسیده که نمیدانم چطور میتوانم این همه غم را فقط با تنهایی تحمل کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه قلم مدام درباره غم جدایی صحبت میکند، به نوعی خود قلم هم دچار جنون و شیدایی شده است.
هوش مصنوعی: عمر عزیزم، تو از کنار من رفتهای. ای کاش میتوانستی دوباره به من برگردی چون در کنارت بودن برایم بسیار خوشایند بود.
هوش مصنوعی: ما آماده و متعهد هستیم تا هر خدمتی که بخواهی، با کمال میل و تلاش انجام دهیم.
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط بر روی سواد و علم من گام بگذار تا مانند گوشهٔ دامن به خون آلوده نشود.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و عشقات قدم در این راه نگذاشتم، چرا که عقل و تفکر بر من غالب شده است، با این که به خوبی میدانم.
هوش مصنوعی: درهای خود را به روی من باز کن، زیرا به تو امید بستهام. آیا میشود که تو در را نمیگشایی؟
هوش مصنوعی: میخواستم به خورشید بگویم، اما دلم نگذاشت، چون خورشید در همه جا هست.
هوش مصنوعی: دیدن چهره تو بزرگترین خوشبختی در دو دنیا است! واقعاً خوشبختی، اگر از آنچه که رویت را مینمایاند، ناشی شود!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرفتمت که رسیدی بدانچه میطلبی
گرفتمت که شدی آنچنان که میبایی
نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان
نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!
بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی
چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو
کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا
[...]
بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هرآنچه داشت بدل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
[...]
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
[...]
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا طاقت شکیبائی
سه چیز رسم بود شاعران طامع را
نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی
اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.