گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

وقت آنست که بر دشت تماشا باشد

باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد

هر که او جانور است آرزوی یار کند

هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد

ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد

[...]

مجد همگر
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

همه کس را نظری از تو تمنا باشد

این نوع همه از دیده بینا باشد

دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا

چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد

تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد

پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد

من چو از خاکِ لحد لاله‌صفت برخیزم

داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد

تو خود ای گوهرِ یک‌دانه کجایی آخِر

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟

تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟

دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟

مدد جان و دل از عز تعالا باشد

آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

تا به کی خاطر من واله و شیدا باشد؟

در بیابان غمت بی سر و بی پا باشد؟

در بیابان تمنای تو صد جان بجویست

راه عشقست که بی میل و محابا باشد

دل ما طالب حسنست، چه شاید گفتن؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

در قیامت همه کس طالب و جویا باشد

دل ما طالب این قدر معلا باشد

عشق،کان جان و دل و دین ز تو باز استاند

عشق نبود،مگر آن طامه کبرا باشد

در جهان گشتم و آفاق سراسر دیدم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

طور سینا چه بود؟ سینه دانا باشد

دل عاشق چه بود؟ لجه دریا باشد

لذت جان طلبی،خاطرفارغ بکف آر

دل عاشق بجهان فارغ و یکتا باشد

من ندانم که چه حالست؟ که هر جا که منم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

گر همه میل دلت جانب سلما باشد

خاطر آشفته آن زلف چلیپا باشد

روز محشر،که بیارد همه کس دست آویز

جان ما را هوس عشق و تمنا باشد

یار می خوردن ما نیست کسی در عالم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

هر کرا در دل و جان عشق و تولا باشد

دل و جان مظهر انوار تجلا باشد

هر که او غرقه اسرار معانی گردد

لاجرم بیت دلش مسجد اقصا باشد

هرکه او مست ز جامات وصال تو شود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

هر که او را هوس منصب اعلا باشد

قبله جان و دلش زلف چلیپا باشد

عاشقی را،که بهمت زد و عالم بگذشت

میل جانش همه با مقصد اقصا باشد

عاشقم، ناله و زاری مرا منع مکن

[...]

قاسم انوار
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۰

 

هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد

پای او را همه بر دیده من جا باشد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۰

 

نخودابی که پر از لحم مهرا باشد

خرم آن دم که نصیب من شیدا باشد

قیمه بر صحنک ماهیچه بغایت خوب است

همچو آن زلف که بر عارض زیبا باشد

آن زمانی که کشم سر به گریبان کفن

[...]

صوفی محمد هروی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

سرخی‌ای کان ز نی تیر تو پیدا باشد

رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد

رازها دارم و زان بیم که بدنام شود

می‌کنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد

چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد

[...]

وحشی بافقی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

عیب را کی به پناه هنرم جا باشد

درد میخانه من بر سر مینا باشد

چون کشی خنجر کین بخت نگین می خواهم

که ز زخم تو نشان بر همه اعضا باشد

کرده ام شرط که پا را نکشم جانب شهر

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

عیب را کی به پناه هنرم جا باشد

درد میخانه من بر سر مینا باشد

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

چند چون مرغ کسی بادیه پیما باشد؟

زر ماهی ز سفر کردن دریا باشد

سایه ی بال هما بستر آسایش نیست

ای خوش آن خواب که در سایه ی عنقا باشد

محتسب چون به در میکده آید، گوید

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳۳

 

عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟

موج کی مانع آمد شد دریا باشد؟

پیش چشمی که نرفته است ازو آب حیا

در و دیوار جهان دیده نابینا باشد

سنگ را صنعت فرهاد به حرف آورده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳۴

 

چند جان سختی ما سنگ ره ما باشد؟

صدف ما گره خاطر دریا باشد

رحمت آن نیست که طاعت نکند عصیان را

سیل یک لحظه غبار دل دریا باشد

نیستم عقل که مردود نظرها باشم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳۵

 

ساقی بزم اگر آن دلبر رعنا باشد

دور اول همه را نشأه دوبالا باشد

از هوای شب آدینه مجو صافدلی

درد می در قدح آخر مینا باشد

دور ازان بزم شرابی به قدح می ریزم

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

دامنم چند ز خون مژه دریا باشد؟

دیده نگذاشت که نم در جگر ما باشد

برنیاورد سر از موج سرشکم گردون

این گهر چند گره در دل دریا باشد؟

رشته‌ای را که در آن گوهر اشکی نکشند

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲