سرخیای کان ز نی تیر تو پیدا باشد
رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد
رازها دارم و زان بیم که بدنام شود
میکنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد
چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد
بسکه از تیغ توام زخم بر اعضا باشد
ای خوش آن ناز که چون بر سر غوغا باشی
اثر خنده ز لبهای تو پیدا باشد
چون تو در دیده نشینی نرود اشک بلی
کی رود طفل زجایی که تماشا باشد
میرم از دغدغه چون غیر نباشد پیدا
که مبادا حرم وصل تواش جا باشد
گل گل از سنگ جنون گشت تن ما وحشی
آری آری گل دیوانگی اینها باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دردهای ناشی از آن سخن میگوید. او به سرخی و درد دل اشاره میکند و از رازهایی که دارد میترسد، صحبت میکند. شاعر با عشق خود درگیر است و میخواهد دوری از آن شوخی کند که تنها باشد. او از زخمهای ناشی از عشق حرف میزند و به زیبایی معشوقش اشاره میکند که در میان هیاهو، زیباییاش نمایان است. او احساس میکند وقتی معشوق در نظرش باشد، هیچ اشکی نمیتواند از چشمانش بریزد، و او از دغدغههایش میرود تا مبادا عشق را فراموش کند. در نهایت، او بیان میکند که احساس عشق و جنون او را به یک گل تبدیل کرده است، که نشاندهندهٔ وضعیت هیجانانگیز و عاطفیاش است.
هوش مصنوعی: قرمزیی که از تیر تو نمایان است، رنگ خونابهای است که از زخم دل ما ناشی میشود.
هوش مصنوعی: رازهایی دارم و نگرانم که اگر افشا شوند، عزت و آبرویم آسیب ببیند. به همین خاطر از آن فرد بازیگوش دوری میکنم، به ویژه وقتی که او تنها باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که جانم را به خاک بسپارم، پینهٔ مرهمی بر زخمهایم خواهد شد چرا که زخمهای من از تیغ توست و به قدری است که نیاز به درمان دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش آن زیبایی که در میان شور و هیجان است، لبخند تو را نمایان کند و تأثیر آن در فضای autour حس شود.
هوش مصنوعی: وقتی تو در نظر نباشی، اشک نمیریزد. واقعا چه اشکی میتواند از چشمان کودکی بریزد که در حال تماشا است؟
هوش مصنوعی: در حال رفتن از نگرانیها هستم، زیرا اگر کسی غیر از تو پیدا باشد، ممکن است در جایی برای وصل تو جا وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: گل به خاطر عشق و جنون، مانند چیزی شگفت و طبیعی در آمده است. وجود ما از حالت عادی خارج شده و به بیتابی و دیوانگی رسیده است. آری، این حالت دیوانگی و شور و شوق به واقعیت تبدیل شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
وقت آنست که بر دشت تماشا باشد
باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد
هر که او جانور است آرزوی یار کند
هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد
ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد
[...]
همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
[...]
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
[...]
تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟
تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟
دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟
مدد جان و دل از عز تعالا باشد
آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید
[...]
هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد
پای او را همه بر دیده من جا باشد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.