ساقی بزم اگر آن دلبر رعنا باشد
دور اول همه را نشأه دوبالا باشد
از هوای شب آدینه مجو صافدلی
درد می در قدح آخر مینا باشد
دور ازان بزم شرابی به قدح می ریزم
که کبابش همه از سینه عنقا باشد
داغ این است که در سینه من پهن شده است
لاله آن نیست که در دامن صحرا باشد
داغ اغیار به صد کان نمک شور نشد
داغ ما نیست نمک خورده سودا باشد
چون کشم با لب او باده پنهان صائب
رشک بر چشم حباب است اگر وا باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره لذتهای بزم و شادمانی است که به واسطه عشق و زیباییها به وجود میآید. شاعر با ذکر دلبر رعنا، به شوق و شادی در میپردازد و به خود میگوید که در این حال، همه چیز باید دو برابر لذتبخش باشد. او همچنین از پیچیدگیهای عشق و دردهای درون سخن میگوید و اینکه داغهایی که بر سینهاش نشسته، متفاوت از داغهای دیگران است. در انتها، شاعر به بادهای اشاره میکند که از لب دلبر مینوشد و به نوعی حسادت و زیبایی آن را با حبابی که در حال غوطهور شدن است، مقایسه میکند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر آن معشوق زیبا در بزم حضور داشته باشد، در دور اول همه ما از شادی و سرخوشی دوباره جوان خواهیم شد.
هوش مصنوعی: در شب جمعه، دنبال دل پاک و صاف نباش، چون درد و غم در آخرین دانه شراب در جام خواهد بود.
هوش مصنوعی: از جشن و شادمانی دور هستم و به خاطر عشقی که احساس میکنم، مشروب مینوشم. این عشق از آنچه که در دنیا میبینیم و تجربه میکنیم، بسیار ارزشمندتر و خاصتر است.
هوش مصنوعی: درد و غمی که در دل من جا گرفته، مانند گل لالهای نیست که در دشت و صحرا رشد کند.
هوش مصنوعی: درد و رنجی که دیگران از آن رنج میبرند، به اندازهی زخم ما تلخ و گس نیست. زخم ما، به خاطر برخی از تمایلات و اشتیاقها، خاص و ویژه است.
هوش مصنوعی: زمانی که من بادهای را از لب او به آرامی بنوشم، حباب دریا به چشم من حسود میشود اگر که دریا باز باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقت آنست که بر دشت تماشا باشد
باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد
هر که او جانور است آرزوی یار کند
هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد
ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد
[...]
همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
[...]
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
[...]
تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟
تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟
دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟
مدد جان و دل از عز تعالا باشد
آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید
[...]
هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد
پای او را همه بر دیده من جا باشد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.